دختر تنها

سکوت در شبهای تنهای.....و دل تنگی در دیاره غربت.....خدایا گناهم چیست؟؟؟

oon roozi ke neveshtane in webo shooroo kardam ye dokhtar bache boodam ke bara avalin bar eshgho ba hame voojoodesh hes karde bood ama alan adami shodam ke motenaferam az har chi eshghe too doniya har kar mikonam nemishe in khateramam mese baghie         khatereham berizam door dg inja neminevisam mikham khahesh konam ghabliyaram nakhoonid ghazale oon moghe hese oon moghe ba alan koli fargh dare nagin ghashange ghashang bood oon eshgh.......... khodahafeze hamegi koli doosetoon daram 

نوشته شده در شنبه 18 مرداد 1392برچسب:,ساعت 11:52 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

ye vaghtayi to0 zendegim kheili az inke hastam ehsase sharmandegi mikonam na vase  eshtebahate bozorgo ko0chiki ke anjam dadam vase in sharmandam ke ashegh shodam migan ashegha bedo0ne eshghesho0n nemito0nan zendegi konan manam nemito0nam ama nemido0nam chera nemishe zendegi nakard nemido0nam chera nemizaran tamo0m konam in zendegie ejbario in nafas keshidanaye ejbari o dard avaro nafasam bish az inke esbat konan zendam yad avare nabo0dan hatan man ke migoftam to hame chizami...to tanha dalile bo0danami...chetor mito0nam bi to zendegi konam?are eshtebah kardam gonah kardam asheghet shodam halalam kon mano bebakhsh ke hame vo0jo0dam shodi movazebe cheshmat bash eshghe man to bashi ya nabashi ghazalet asheghet mimo0ne omidvaram beshe in bi to bo0danharo gozaro0nd ba SEDAT o ATRE DASTAT o SIGARO o 2TA AZ AXAT o NAFASAYI ke to behesh migi amele hayat kheili halo ro0zam kharabe baram doa konin bacheha  

نوشته شده در سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 2:57 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

یادته من وتو داشتیم ساده زندگی میکردیم از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی میکردیم یه دفعه یه مهمون اومد قلبمو یه جوری دزدید دل تو به روش نیاورد از همون دقیقه فهمید اولش فکر نمیکردم که دلم رو برده باشه یا دلم گول چشای روشنشو خورده باشه اما نه گذشت و دیدم که دلم دیوونه تر شد به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده اما بعد دیدم که عشق اندازش خیلی زیاده تو بازم طاقت اوردی مثل پونه ها تو پاییز سرنوشت تو سفید ماجرای من غم انگیز بد جوری دیوونتم من فکر نکن یه اعترافه همیشه نبودن تو کرده این دلو کلافه میدونم فرقی نداره واست عاشق بودن من میدونم واست یکی شد بودن و نبودن من میدونم دوسم نداری مثل روزای گذشته من خودم خوندم تو چشمات اسم یه کسی نوشته اما روح من یه دریاست پر از موج وتلاطم ساحلش تویی وموجاش خنجرای حرف مردم اخ که چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن من که اسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه تو که اون  چشمای خستت خونه ی صدتا ستارست تو که لبخند طلاییت واسه من عمر دوبارست بیا و مثل گذشته باز یه بار منو بغل کن من بدون تو میمیرم بیا و به من کمک کن...

نوشته شده در 10 آبان 1389برچسب:,ساعت 1:48 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
 
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
 
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
 
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
 
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
 
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
 
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
 
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
 
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
 
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...

نوشته شده در 18 مهر 1389برچسب:,ساعت 9:46 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

خداحافظ  همین حالا

همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که...

بفهمی تر شدن چشمام

خداحافظ کمی غمگین

به یاد اون همه تردید

به یاد اون آسمونی که

منو از چشم تو میدید

    اگه گفتم خداحاففظ       نه اینکه رفتنت ساده ست

نه اینکه میشه باور کرد       دوباره آخر جاده ست

خداحافظ واسه اینکه          نبندی دل به رویاها

بدونی بی تو و با تو            همینه رسم این دنیا

  خداحافظ               خداحافظ

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
نوشته شده در 3 مهر 1389برچسب:,ساعت 7:17 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!

نوشته شده در 13 شهريور 1389برچسب:,ساعت 10:34 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

گریه میکنم بی آنکه شانه هایم بلرزند. .

اشک میریزم بی آنکه گونه هایم تر شود .آه ميكشم بي آنكه دلم بشكند

 

ديگر نگران نيستم

 

مرگ نزديك است...

این کاغذ و این قلم ، تنها بازمانده های جاوید روزگار من هستند.

هیچ کس فرصت با ما یکی شدن را نخواهد داشت .

بیهوده در انتظار مباش اي دل...

ما بذرهای خیالمان را ، در زمین های بی مترسک گندم پاشیده ایم

و جز خرمن انتظار چیزی درو نخواهیم کرد .

تو ای دل ساده و اي دل مرده...

اندکی درنگ کن.

نگذاركسي يا چيزي با نگاهش تارو پودهای بافته خیالت را به اتمام برساند

آری !

 پايان اين تنهايي ها مرگ است...

هیچ کس این فاصله ها را مقصر نیست.

مشکل از دل ماست که به خواب زمستانی فرو رفته

بهاری شو ای دل

که از اینهمه سرمایت سخت هراسانم...

 

ديگرنگران نيستم.

 

اینها تاوان لحظه لحظه های سادگی من است.

این تنهایی ها قاموس زندگی من است.

 

همیشه برای یافتن حقیقت لحظه ها ، راهی سخت در پیش است .

نوشته شده در 12 خرداد 1389برچسب:,ساعت 6:56 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

 

هنوز بايد بهت بگم كه عاشق نگاهتم

ديوونه ي سادگي اون دل بي گناهتم

هنوز بايد بهت بگم خيلي زيادي واسه من

عطر تو رو داره هنوز دستاي التماس من

وقتي نبودي نازنين جاده تا انتها نبود

با قلب مهربون من هيچ كسي آشنا نبود

وقتي نبودي غربت هم فاصله ها رو مي شمرد

گلوي فرياد منو بغض ترانه مي فشرد

تو اومدي از راه دور تو باغ شعرم پر زدي

تو آسمون عشق من مثل ستاره سر زدي

خون ترانه جون گرفت تو نبض جاده هاي خيس

پشت سرت بارون و مه با تو لطيف و ديدنيس

من با يه حس بي صدا اسمتو فرياد مي زنم

كه باورت بشه هنوز در به درِ چشات منم

تو قلب شبهاي سياه چشم تو مهتاب منه

وقتي شبا كنارمي لحظه ي عاشق شدنه

منم اسير عشق تو همون هميشه شاعرت

اون كه گذاشته زير پا غرورشو به خاطرت

از تو حذر نميكنم عزيزتريني واسه من

هيشگي برام مثل تو نيست اينو مي گه احساس من

وابسته ي چشماي تو ديوونه ي هميشگيت

لحظه به لحظه جون مي دم فقط براي سادگيت

منم كوير نيمه جون تويي كه آسمونمي

نزديكتر از من به خودم تو پوست و استخونمي

نوشته شده در 20 فروردين 1389برچسب:,ساعت 12:14 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم...

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست...

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد

...لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان...

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد...لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پرشیار...

لمس کن لحظه هایم را...تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم...

لمس کن این با تو نبودن ها را

                                    لمس کن.....

نوشته شده در 18 فروردين 1389برچسب:,ساعت 2:22 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.

گلها جواب زمین اند به سلام آفتاب، نه زمستانی باش که بلرزانی، نه تابستانی باش که بسوزانی . بهاری باش تا برویانی. نوروز مبارک.

نوشته شده در 29 اسفند 1388برچسب:,ساعت 7:18 PM توسط |||GHAZALEH|||| |


Power By: LoxBlog.Com