دختر تنها

سکوت در شبهای تنهای.....و دل تنگی در دیاره غربت.....خدایا گناهم چیست؟؟؟

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.

گلها جواب زمین اند به سلام آفتاب، نه زمستانی باش که بلرزانی، نه تابستانی باش که بسوزانی . بهاری باش تا برویانی. نوروز مبارک.

نوشته شده در 29 اسفند 1388برچسب:,ساعت 7:18 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

ديدنت برام يه خوابه يا يه اتفاق ساده

مث حس كردن گريه با يه بغض بي اراده

تو خودِ يه اتفاقي توي لحظه هاي ديدار

لحظه اي كه عاشقانه به خودت شدم گرفتار

 

خسته از اين همه غربت توي اين شباي ولگرد

ايندفعه چرخه ي قسمت ما رو با هم آشِنا كرد

من كه بي صدا و بي كس زير آوار تباهي

لحظه ها رو ميشِمردم توي بهت بي پناهي 

تا يكي از پشت ابرا از دلِ سپيده سر زد

به شبِ سياه و خسته م رنگ ابيِ سحر زد

يكي انگار زير بارون واسه غربتم دعا كرد

اون كه با نگاه گرمش منو از خودم رها كرد

حالا تو كويري كهنه اين منم كه خيسِ خيسم

لابه لاي هر ترانه م دارم از تو مينويسم

تو كه يك شبِ برهنه توي ظلمتِ چشاته

يه شكوفه ي تبسم روي گلبرگِ لباته

تويي كه ساده تريني مث بارون پشتِ شيشه

تكيه گاه خستگيم شو نازنينم تا هميشه

يه شريك بي ريا باش براي اين دل زخمي

اين تويي كه با نگاهت مي توني منو بفهمي

اين منم با كوله باري پره احساس و رفاقت

عشقمو به پات مي ريزم با يه عالمه صداقت

هنوزم عاشق ترينم با دلي هميشه ساده

پيشكش و ارزوني تو عشقي كه خيلي زياده

نوشته شده در 18 اسفند 1388برچسب:,ساعت 10:1 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

پشت پنجره می زارم عکستو ببینه بارون

بره دنبالت بگرده بین این فاصله هامون

قطره قطره گر می گیره نالهی اشک های بارون

تا بیای برات می خونم اسمت رومن زیره بارون

مثل غم تو چشم پاییز بی تو از دنیا بریدم

از تو بغض سرد چشمات آه اشک هامو شنیدم

بزن بارون پر درده دل تنهای داغونم

نبینه گریمو عشقی که از دوریش یه دلخونم

بزن نم نم بزن با هم بزن شاید که برگرده

بزن شاید که نمی دونه که با قلبم چه ها کرده

 

نوشته شده در 7 اسفند 1388برچسب:,ساعت 8:23 PM توسط |||GHAZALEH|||| |

چقدر دلتنگم

برای یک لحظه دیدنت یا تجسم

لبخندت

می دانی دوری رنگ عشق را زیادم برده

خاطره خنده هایت کم رنگ شده

کاش می دانستی

که یک لحظه بودنت به چه می ارزد

به ماندن در این شهر

به خوشبخت شدن

خوشبخت ماندن

به عشق

 به تمام این دنیا

که بی تو شکنجه گاهی بیش نیست

می دانی

این روزها با پلکان اشک به تو نزدیک می شوم

بغضهایم بی انتهاست

به بزرگی وجود اسمانیت!

دوستت دارم

 

 

نوشته شده در 3 اسفند 1388برچسب:,ساعت 10:17 PM توسط |||GHAZALEH|||| |


Power By: LoxBlog.Com