دختر تنها

سکوت در شبهای تنهای.....و دل تنگی در دیاره غربت.....خدایا گناهم چیست؟؟؟

 

 دستانم گرمي دستانت را مي خواهد پس دستانم را به تو ميدهم 

 

قلبم تپش قلبت را مي خواهد پس قلبم را به تو ميدهم

 

چشمانم نگاه زيبايت را مي خواهد پس نگاهم از آن توست

 

عشقم تمامي لحظات تو را مي خواهند وبراي با تو بودن دلتنگي ميکنند

 

دل من همانند آسمان ابري از دوري تو ابري است

 

درخشش چشمانم همانند خورشيد درخشان انتظار چشمانت را مي کشند

 

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت

 

 

نوشته شده در سه شنبه 29 دی 1388برچسب:,ساعت 10:18 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

نمي دونم چه طور ميشه  زندگي بي تو واسه من

 

راضي نشو به مردنم  نشكن نرو اي گل من

 

خودت ميدوني اون نگات آتيش به جونم ميزنه

 

از من نگير نگاهتوبگذار كه قلبم بزنه

 

هر چي بخواي همون ميشم فقط نگو مي خواي بري

 

بكش منو تا نبينم  كه منو تنها مي گذاري

 

بدون تو دنياي من پر از سياهي و غمه

 

چه جور بگم كه رفتنت شروع اشك و ماتمه

 

اگه بري روز هاي من هيچ فرقي با شب ندارن

 

ابر هاي آسمون  مي خوان از غم دوريت ببارن

 

سهم من از اين روزگارتنها تو هستي و چشات

 

تمام آرزوم فقط ديدن خنده رو لبات   

 

تمام غمهات واسه من هرچي خوشي براي تو

 

                             زجرم نده با گريه هات الهي من فداي تو

نوشته شده در سه شنبه 29 دی 1388برچسب:,ساعت 9:7 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،
در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.

من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گلهاو تمام سخاوت هاي
عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد.

او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن
دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.

اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد
از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز

نوشته شده در سه شنبه 29 دی 1388برچسب:,ساعت 6:49 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

سکوت تنهايــــــــــي ام را تو بشکن :  

با زمزمه هـــات ، با ترانه هــــات، 

با هيــــــاهوي خنده هـــات ، با آواي کلمــــات ، 

 با گرماي دستــــات ، با نور ديدگــــانت ، با هياهوي شادي هـــات  

بشکــــــن و خورد کن سکوت تنهايـــــــي ام را ... 

بگــــــــذار انعکــاس آن چيزي بـــاشد جز تنهايــــــــي ...

بگــــــــذار آن برگشت تو باشــــي ...

 

نوشته شده در سه شنبه 29 دی 1388برچسب:,ساعت 6:42 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

مهم نیست فردا چی می شه ، مهم اینه که امروز دوست دارم .

مهم نیست فردا کجایی ، مهم اینه که هر جا باشی دوست دارم .

مهم نیست اگه تا ابد با هم نباشیم ، مهم اینه که تا ابد دوست دارم .

مهم نیست قسمت چیه ، مهم اینه که قسمت شد دوست داشته باشم .

تقدیم به عشقم

نوشته شده در دو شنبه 28 دی 1388برچسب:,ساعت 11:10 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

همیشه سکوت از بی حرفی نیست گاهی سرشار از ناگفته هاست.
دلت می خواد فریاد بزنی اما صدایی از دهانت خارج نمی شود گویی بغضی که در گلویت هست مانع از فریاد زدنت می شود.
...در این میان آشنایان
می آیند ، می روند
و با چشمهایشان همه چیز را خط خطی میکنند
و کلمات از دهانشان پاشیده می شود.

گاهی آنقدر دلت پر است که گویی حرفی برای گفتن نداری.
هیچ کس آن چیزی نیست که ادعایش را دارد. خسته ام از نامردمی ها.
   
امشب هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید گریه ام را ندید
از خودم پرسیدم: آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر است؟   
دل من سخت شکست اما هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا.حتی اون@

 

 

نوشته شده در شنبه 26 دی 1388برچسب:,ساعت 12:49 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

چه بی تابانه انتظار میکشم

 چه نجیبانه بر گذرگاهت لبخند میزنم

و چه مشتاقانه

بر رود پر حادثه نگاهت جاری میشوم

و درآنسوی مرداب های تنهایی

چون ذهن دستی تنها

چه فقیرانه

میلرزم...

نوشته شده در پنج شنبه 24 دی 1388برچسب:,ساعت 9:19 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

چگونه این سکوت سبز را باور نکنم

در حالی که همواره به یاد تواَم

در حالی که قطرات باران زشتی ها را می برد

در حالی که چشمان تو منتظر است

و نگاه من نگران!

ای کاش بودی...

ای کاش بودی امشب

و می دیدی که اشک های من فقط بخاطر تو می بارند

و می دیدی که پنجره ها هم عشق ما را باور دارند

و سبز می گردیم من و تو از بارش این اب مقدس

و تا عمق صدا می رویم

تو اینجایی ، تو اینجایی

من می دانم

روزی خواهد رسید

که با رویش جوانه از عمق زمان

ثانیه ها تکرار نخواهد شد

و روزی خواهد رسید

که دیگر دستهای ما تنها نخواهد بود

من می دانم....

۱

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 دی 1388برچسب:,ساعت 7:43 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

بهانه می خواستم

بهانه...

بهانه ایی برای دوست داشتن

بهانه ایی برای دل سپردن

بهانه ایی برای بی قراری

بهانه ایی برای عاشقی

بهانه ایی برای دیوونگی

...............

خواستم

خواستم و آمدی 

آرام آرام 

یک به یک ِ بهانه ها رو آوردی

دیدی چه ساده دل سپردم

چه قدر بی قرارت گشتم

چه ساده عاشقت شدم

آخ 

دیدی دیوانه ات شدم

.

.

.

چه شد

مگر من چه کردم

که بهانه هایم را به آتش کشیدی

چه کردم که بهانه هایم

آرزوهایم شدند

آرزوی ِ

نوازش ِ دستان تو

آرزوی ِ

خیره شدن به چشم های تو

آرزوی ِ

بوسیدن ِ خنده های تو

نوشته شده در پنج شنبه 24 دی 1388برچسب:,ساعت 7:41 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

باور نرسیدن از ابتدا در جان من خانه نداشت.

بغض اشک های شب های بی رویای بودنت را با خیال بودنت در کنارم ، شکستم.

تپش های بی اراده ی این قلب عاشق را تنها با دلداری امید به فردا ها آرام کردم.

نه.....نه این پاسخ اشک ها و انتظار ها نیست......

نه....نه.... بگو اینبار با ویرانه های رویاهایت چه کنم؟؟!!...

نه نگو که فراموشی ها هم درد من اند.

نگو که فراموشی ها آرام جانم می شوند.

نه نگو....

کاش که سردی خاک را بر وجودم ، بر این جسم خسته ام حس می کردم ؛

نه این یخبندان فراموشی را.....

که خاک را با آن همه سردی گرمای وجودم پذیراست.

اما این فراموشی ها.......

نوشته شده در چهار شنبه 23 دی 1388برچسب:,ساعت 6:25 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

هنوز نمی دانم ،که چیست؛ راز این روز های تاریک  و این شب های سرد.

نمی دانم در انتظار کدامین یلدا نشسته ام.

به انتظار کدامین زمستان ، امروز به سان پاییزانم.

نمی دانم به کدامین راز شب چشم بر آسمان دوخته ام.

انتظار به کدامین باد نوشته دارم.

و چیست این جنون ناباوری......

نمیدانم....

نه هنوز نمیدانم که سردی ، راز این شب ها نیست ..

و این سرمای دنیای ناباوری هاست....

این جنون ناباوری است....

اری ... این جنون ناباوری است... و من گویی مجنونم...

  مجنون باور های دنیا....

و.... یه دنیا دل گرفتگی

یه تقدیر گمشده و

یه آسمون، فاصلــــــه ها

کجای قصه رو دیدی،

این شروع قصه ی ماست.......

نوشته شده در چهار شنبه 23 دی 1388برچسب:,ساعت 6:21 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

امروز می خواهم تنها با یادش

برای آرزوی خوشبختی هایش

 دست در دست عشقش،  چشم بر آسمان ها بدوزم.

دیروز تلخی باور ها و امروز سردی این حس از دست رفته .....

و من دست در دست تک دنیایم ، آن تک هم آغوشم ، ــ تنهایی ها ــ

سر به بالین خاموشی ها می سپارم.

اینبار به سان غریبان زمستانه ام ...در این زمستان هم اغوش تاریکی ها و هم بستر تنهایی ها گشته ام .

و فقط به ای کاش ...آمدنش... نه......

به ای کاش ماندنش...نه....

به ای کاش دوباره اشک ریختن به یادش ...

تنها به یادش....رو به آسمان ها سر سپرده ام.

 

نوشته شده در پنج شنبه 24 دی 1388برچسب:,ساعت 7:7 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

مرداب برای بدست آوردن نیلوفر

سالها به خواب می رود

تا آرامش نیلوفر بهم نخورد

پس..................

اگر کسی رو دوست داری

برای بدست آوردنش

صبر کن

 

نوشته شده در سه شنبه 22 دی 1388برچسب:,ساعت 9:38 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

اشک هایش خسته از صدای نفس هایش،

 بی جان تر از همیشه در چشمانش حلقه بسته بود.

چشمانش ، بی قرار تر از همیشه ،فریاد دیوانگی سرمی داد.

دستان سردش، سرد تر از همیشه برای نبودن حرم نفس هایی گرم،

در کنار عـِـقد عشق،

و نگاهی لرزان از بغض هایی خسته تر از دیروز،

و امروزی بی فردا تر از همیشه ،

بیش برایش نمانده بود.

بی جان تر از همیشه در تاریکی روزی پاییزی ،

 پهلو زده بر فراق ها پاییز ها می شمرد.

10،9،8،7،......

این چندمین پاییز بی او بود؟؟

اما نـــ ـ ـ ـ ـ ـــه ، این اولین پاییز بی او بود.

اما گویی اولین و آخرین بود.

چشمانش باز به سوی آسمان،

دستانش گرم برای فرار از دنیایی پر فراق

و قلبش تهی از تپش ها .

و چه زود مرگ عشق را باور کرد.

 

نوشته شده در سه شنبه 22 دی 1388برچسب:,ساعت 9:35 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

به دل تنگی رویاهایم.

به دیوانگی مستان بی باده.

به سان چشمان بی سو.

این منم؛

امروز؛

" آشنــــــــــــای یک غریـبـــــــــــــــه."

نوشته شده در سه شنبه 22 دی 1388برچسب:,ساعت 9:27 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

سنگین ترین سکوت های شبانه ام را

در اولین شب پاییزی خواهم شکست

تا عاشقانه تر نجوا کنم:

روزی به تو خواهم گفت

روزی به تو خواهم گفت ازغربتم روزی که با ریزش برگها خزان زندگی من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوی خورشید دلت را آرزو می کرد .
آن روز که ابرهای سیاه وسفید سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ی آن به کویر سرد گونه هایم فرو ریخت .

صدایت آرام بود
نمی دانم میان كدامین تلاطم اسیر گشتم !!
فكر می كنی زمان عاشقی فرا رسیده باشد ؟!
خش خش برگها لالایی رفتنت شد
سكوت را در كدامین پستو پنهان كردی ؟
من از هجوم آرام صدایت
به ارتفاغ پست نیستی های مردد هجرت كردم ...
....
بخوان طراوت مطلق...
ببین
برای عاشقانه های دوباره چه زود پیر گشته ام ...




اكنون می توانم مثل دختركی هفت ساله بنویسم : آب
و غرق شوم بی آنكه دست و پایی بزنم
می توانم بنویسم : باد
و پرواز كنم بی آنكه هراسی از سقوط داشته باشم .
می توانم بنویسم : درخت
و سبز شوم بدون هیچ درنگی .
می توانم تو را بنویسم
و بعد به آرامی ببوسمت بی آنكه كسی ببیند .
می توام بنویسم :‌مرگ
و بمیرم !
به همین سادگی .آن روزهمه چیزرا در یک نگاه به تو خواهم گفت،تا آن گاه که سیلاب اشک هایمان یکی گردد دوستت دارم.

نوشته شده در دو شنبه 21 دی 1388برچسب:,ساعت 12:50 AM توسط |||GHAZALEH|||| |

قشنگ ترين بهانه زندگيم به من بگو مهرو محبت

را از كدامين چشمه زيبايي گرفتيكه خارها را

گل كردي و دلها را عاشق خود و انوار

كدامين ستاره اي كه روشنايي

چشمانت را از آن گرفته اي

كه با نگاهت شعله عشق

در جانم افروختي. صدايت را از كدام

مرغ خوش آوا گرفته اي كه طنين آن مرهم

همه زخم هاي من است
.


نوشته شده در جمعه 18 دی 1388برچسب:,ساعت 8:41 AM توسط |||GHAZALEH|||| |


Power By: LoxBlog.Com