دختر تنها

سکوت در شبهای تنهای.....و دل تنگی در دیاره غربت.....خدایا گناهم چیست؟؟؟

گریه میکنم بی آنکه شانه هایم بلرزند. .

اشک میریزم بی آنکه گونه هایم تر شود .آه ميكشم بي آنكه دلم بشكند

 

ديگر نگران نيستم

 

مرگ نزديك است...

این کاغذ و این قلم ، تنها بازمانده های جاوید روزگار من هستند.

هیچ کس فرصت با ما یکی شدن را نخواهد داشت .

بیهوده در انتظار مباش اي دل...

ما بذرهای خیالمان را ، در زمین های بی مترسک گندم پاشیده ایم

و جز خرمن انتظار چیزی درو نخواهیم کرد .

تو ای دل ساده و اي دل مرده...

اندکی درنگ کن.

نگذاركسي يا چيزي با نگاهش تارو پودهای بافته خیالت را به اتمام برساند

آری !

 پايان اين تنهايي ها مرگ است...

هیچ کس این فاصله ها را مقصر نیست.

مشکل از دل ماست که به خواب زمستانی فرو رفته

بهاری شو ای دل

که از اینهمه سرمایت سخت هراسانم...

 

ديگرنگران نيستم.

 

اینها تاوان لحظه لحظه های سادگی من است.

این تنهایی ها قاموس زندگی من است.

 

همیشه برای یافتن حقیقت لحظه ها ، راهی سخت در پیش است .

نوشته شده در 12 خرداد 1389برچسب:,ساعت 6:56 PM توسط |||GHAZALEH|||| |


Power By: LoxBlog.Com